خیلی دورافتاده است، چندین کیلومتر جاده خاکی از دل اتوبان تهران ساوه میبردت تا خرابههای اسماعیلآباد خالی از آدمیزاد. چند کیلومتر آنطرف تر، یک ده دیگر وسط دشت پهن شده است بی هیچ امکاناتی، نه مدرسه و نه مسجد و نه حمام و نه حتی آب و گاز و کلاً تعطیل، همه اهالی هم حسابی اشک آذریشان دم مشکشان است برای گلایه از فرماندار و شهردار و بخشدار و دهدار و مسئول و مرد و نامرد؛ اما ...
اما ماندهام حیران، این آدمهایی که از تمدن شهری، آب و گاز و هزار و یک نیاز اولیهاش را ندارند، کجا شنیدهاند و دیدهاند تعریف و تصویر این فیلیپسهای ششتیغه و کلیپسهای چند صد تیغه را که حاضرند آب روز و نان شب نباشد و اینها باشد؟
پیش خودم گفتم شاید اگر روی پشتبامشان هم میرفت دوربین این بنده خدای خبرنگار، لابد میدیدیم بساط بشقابهای تماشای نشنال جئوگرافی را روی این بامهای قوسی کاهگلی. بالاخره کسب علم به هر مرد و زنی واجب است دیگر... و چه علمی بهتر از جغرافیا، آنهم از نوع آخرینمدل و اینترنشنالش.